دیانا گلـــــــــیدیانا گلـــــــــی، تا این لحظه: 11 سال و 4 ماه و 9 روز سن داره

تولد دخترم دیانا

قشنگم نه ماهه شد

 ماه گذشت.انگار همین دیروز بود که برای اولین بار در آغوش گرفتمت.عزیز مادر چقدر خوشحالم از داشتنت.به هر تبسمت هزار بار شکفتم و با هر گریه ات برخود لرزیدم.دختر مهربان و دوست داشتنی ما نهمین ماهگردن مبارک. دیانای من ماهگردت مصادف شده با تولد بابایی!امیدوارم هردو تون همیشه سالم باشید. علی جان وجود تو هدیه گرانبهایی است که خداوند من را لایق آن دانست و هدیه من به تو قلب عاشقی است که فقط برای تو مهربان میتپد.ای سرکرده خوبیها به پاس مهربانی هایت بهترین ها را برایت آرزو کرده و زیباترین گلها را برایت هدیه میکنم. بهترینممممممممم:     نازنیم :     ...
31 شهريور 1392

تازه های دیانا گلی

امان از دست تو دختر شیطونننننننننن   نازنینم روز به روز شیرینتتتتر،شیطونتر و بانمکتر میشی.هرجا میبرمت همه ازت خوششون میاد.هر کسی به یه بهانه ای باهات حرف میزنه و تو از همه با اون لبخندها و فیگورهای مهربونت به گرمی استقبال میکنی. عاشق آشپزخونه ای.میری سبد و  رو میریزی.میشینی جلو خودت رو تو شیشه میبینی و ذوق میکنی.روز چند بار شیشه اجاقو پاک میکنم.   دورو بر  مامانی می پلکی چندین بار انداختیش و نشستی روش. چندتا موردت خیلی منو بابایی رو میکنه!!!!!!!!!!!!! 1- دیگه به هیچ عنوان تو کالسکت نمیشینی.بیرون رفتن برامون بیش از حد مشکل شده!تو رو خدا دخترم درکم کن.گردن دردم روز به روز شدیدتر میشه. ...
26 شهريور 1392

بازم یه مصیبت

دخترم تا آخر شب دوشنبه خونه مامان جون اینا موندیم.شکر خدا تبت دیگه پایین اومده بود.عصر بد جوری دلم گرفته بود نیم ساعتی گذاشتمت پیش مامان جون و بابا جون تا یکم برم بیرون شاید آب و هوام عوض شه.باباجون رفته بود برات دنت بخره ازم پرسید چه طعمی گفت توت فرنگی بخرم؟؟؟منم به خیال خودم که طعم تکراری نداده باشم گفتم بخر.از آخر شب دیدم صورتت داره قرمز میشه زیاد اهمیت ندادم.اما صبح دیدم رفته رفته داری بدتر میشی.زنگ زدم به خاله افسانه خاله گفت:امان از دل غافل زیر یک سال نباید توت فرنگی بخوره.باز یه درد سر تازه و استرس برای من بیچاره!!!!!!!!!!!!!!!!!با تجویز خاله بهت شربت هیدروکسی زین دادم تا عصر یکم بهتر شدی ببینم چه زاید سحر؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟توکل به خد...
20 شهريور 1392

نازنیم روزت مبارک

دیانای مامان ببخشید که خاطره این روز قشنگ رو دیر برات می نویسم. دخترم تبت پایین نمیومد و قرار شد امروز یعنی 16 ام که مصادف میشد با روز دختر ببریم پیش دکترت.الهی بمیرم که انقد بی حال شدی و حتی حال شیطونی و شلوغی کردن رو نداری اشتهات کور شده و تب کلی بی حالت کرده.میمردم  و ناله های تو خوابت رو نمیشنیدم.نمیدونی چقدر زجر آور دیدن گریه ها و ناله هات.خدایا تو رو قسم به احترام بهترین بنده هات تمام دردو بلاهای دخترم رو به من بده آخه من تحمل دیدن این شرایط رو ندارم .دکترت گفت از یکی که سرما خورده بوده بهت سرایت کرده و بیماریت ویروسیه.چندتا دارو نوشت و آوردم خونه همه رو دادم خوردی.باز یکم پایین می اومد و بعد دوباره تب لعنتی بالا میرفت. ...
20 شهريور 1392

14 , 15 شهریور

سلام دخترم چند هفته ای بود که خاطره ای برا نوشتن نداشتم.امروز بعد چند وقت اومدم تا خاطره چند روز رو برات یادداشت کنم.نانازم 14 شهریور عروسی پسر عموی بابایی بود اولش برا اینکه شما اذیت نشی ما تمایلی برا رفتن نداشتیم اما بعد بنا به دلایلی پشیمون شدیم.تو راه خسته میشدی و بی قراری میکردی.یه جا بابا مجبور شد نگه داره تا یکم آب و هوات عوض شه هوای بیرون خنک بود و بادی.شماهم لباست نازک بود احساس کردم سردت شد. خلاصه به هر شکلی بود رسیدیم و لباسای خوشگلت رو تنت کردم و رفتی عروسی.متاسفانه بیرون تو بغلم خوابت برد و یحتمل اونجا سرما خورده بودی.چشمت روز بعد نبینه ساعت حوالی دو دو و نیم بود متوجه شدیم تب کردی .خوشبختانه   و قطره برده بودم زود قطره...
20 شهريور 1392

عروسکم هشت ماهه شد

دختر نازنینم تمام لحظه های عمرم بدرقه نفس کشیدن توست.دیانام زیباترین چشم انداز تندیس نگاه توست و قشنگترین لحظات، لحظات با تو بودن.به یمن آمدنت تمام ستاره ها در آسمان دلم میخندند.امروز ماه دیگری از دفتر زندگیت ورق خورد.قشنگ مامان هشت ماهه شدی!!!!!!!!! وجود تو هدیه گرانبهایی بود که خداوند من را لایق آن دانست.نازنینم هشتمین ماهگردت مبارک.دوستت دارم.   ...
1 شهريور 1392
1